ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

من به تنهایی وایسادم

از سه شنبه ١٣ تیرماه ١٣٩١ من یاسمین زهرا با تلاش بسیار تونستم تنهایی و بدون کمک هیچ مبل و میز و صندلی و دست و پای دیگرون خودم از روی زمین بلند شم! حالا برای اینکه خستگیم از تنم بیرون بره و تشویق بشم چند تا زیتون مامان ندا بهم داده تا نوش جان کنم. -بیشتر از هر کسی خودم ذوق میکنم که از سر جام بلند میشم و البته حسابی هم خودم رو تشویق میکنم،دست میزنم و هورا میگم با این لحن هواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. -بعضی وقتها مامانم رو گول میزنم و بلند میشم و پاهامو تکیه میدم به مبل و به مامانم میگم که نگام کنه و تشویقم کنه اما ظاهرا مامانم فهمیده من کلک میزنم و میگه بچه گ...
16 تير 1391

نيمه شعبان مبارك

  پیک صبا دارد به لب از شوق دیدار این سخن   بادا مبارک مقدمت یا سیدی! یابن الحسن     بر چهره پر ز نور مهدی صلوات /  بر جان و دل صبور مهدی صلوات تا امر فرج شود مهیا بفرست /  بهر فرج و ظهور مهدی صلوات زيباترين عيد عالم هستي" عيد ولادت صاحب عصر و الزمان" برهمه دوستداران عشق و صلح مبارك باد. "التماس دعا" ...
14 تير 1391

اولين جمله سه كلمه اي

دوشنبه شب 12 تير91 بعد از مهموني خونه عمو رضا حدوداي دوازده شب با ماشين خاله سارا اينا داشتيم برمي گشتيم خونه، ياسمين شيطون بلا و مامانشم با ما بودن. دخترك از خوشحالي جيغ ميكشيد و شادي ميكرد طوري كه همه مي پرسيديم اين مگه چي خورده؟؟؟  مامان ندا در همين زمان از ياسمين پرسيد: ياسمين كو بابا احسان؟ ياسمين در حاليكه توي بغل مامانش ايستاده بود و روش به پنجره بود گفت:‌ بابا يَفت دَدَ  (بابا رفت دَدَ). واييييييييي جيگرتو كوچول من! ما كلي ذوق زده شديم و مامانش دوباره ازش درمورد بابا احسان پرسيد و ياسي دوباره و در دوكلمه تكرار كرد: يفت دَدَ. اين اولين جمله سه كلمه اي بود كه ما از ياسمين خانم شنيديم. يا...
14 تير 1391

ياسمين 13 ماهه من!

خاله هدي مگه ميتونه آروم و ساكت بشينه و درمورد گل دخترو حرف نزنه! نفسم بند مياد از بس كه شيرينه و عسله و ماهه. واي خدا چطور بنويسم از محبت و مهربوني ياسمين زهراي نازم درمورد محمد كوچول. خيلي خيلي دوستش داره و حواسش بهش هست. 5شنبه گذشته 9 تيرماه،‌ خاله زينب (دختر عمه من و دوست جون جوني مامان ندا)‌ بعد از اتمام امتحاناتش از اهواز اومده بود شيراز و اومد پيش ما. ياسمين خانوم عليرغم همه تلاشها بغل خاله زينب نرفت و حتي نذاشت يه عكس درست و حسابي هم ازش بگيره. درگير شيطنت هاي خودش بود و درضمن خونه ما رو هم كرده بود بازار شام و همه چي رو ريخته بود بهم. خاله سارا اينا هم خونه ما بودن. ما كه ديديم ياسمين خانوم ننر! بغل خاله زينب نميره،&zw...
12 تير 1391

میلاد حضرت علی اکبر و روز جوان

ای سرو بوستان ایستادگی! ای زیباترین گل باغ حسین! ای جوان رعنا و رشید حسین! ای علی را یادگار! ای علی اکبر! ســـلام و درود بی پایان بر صورت و سیرت پیامبر گونه ات. یاسمین زهرا:میلاد با سعادت حضرت علی اکبر و روز جوان رو به همه تبریک میگم . -این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته میشه! ...
11 تير 1391

بازی جدید

عسل مامان یه بازی جدید بلد شده که خودش کیف میکنه اما من از پا میوفتم از بس که باید هر از ٢٠ ثانیه از آشپزخونه برم توی اتاق و بالعکس. یه تخت داره که ماله نوزادیشه و چون دیگه ازش استفاده نمیکنه شده انبار اسباب بازیهاش!!!با روروئک میره کنار تختش و منو صدا میزنه:ماما ماما    وقتی رفتم پیشش میگه: اییییییی  یعنی یکی از عروسکهامو بده هی باید یکی یکی نشونش بدم این خوبه؟؟؟؟اگر خوشش نیاد میگه:مه یا نه   ولی اگر خوشش بیاد میگه:بههههه    بعدش عروسکش روبغل میکنه میدوه و میره توی حال میذارتش روی میز و دوباره از اول تا اینکه تمام عروسکهاش رو بریزه روی سرهم و من دوباره اونارو برگردونم توی اتاق و سرجاش و باز هم ...
11 تير 1391